رایان عشق مامانرایان عشق مامان، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره

رایان دوست داشتنی ما

هفتمین ماهگرد پسرقشنگم

رایان من، زندگی من ، نفسم هفتمین ماهگردت مبارک. هفتمین ماهگردت مصادف شد با روز تاسوعا و تعطیلات که ما به بهانه اون حدود 15 روز رشت بودیم البته بیشترشو بدون بابایی... بخاطر همینه که یه مدت نتونستم وبتو آپدیت کنم و تو این مدت خیلی تحول داشتی که میخوام برات ثبتش کنم... راستی قبلشم یه توفیق اجباری بخاطر کلاسهای بابایی پیش اومد که حدود 10، 12 روز تهران بودیم . دقیقا از عید غدیر رفتیم تا یه هفته بعدش. اونجا هم خیلی خوش گذشت...تولد یک سالگی نیکان جونی رفتیم، پیش مانی جون، ایلیاجون و هلیا جون اینم عکست با نیکان عسل خاله  اینجا یه روز صبحه که هردو از خواب بیدار شدین،یه کم عکس شلخته ایه ولی به نظرم این عکس با همین شلختگیش قشنگه...قربون...
30 آبان 1393

در اومدن اولین دندون گل پسرم

یه مدت بود که خیلی بد قلق شده بودی به زور باید میخوابوندیمت. هرچیزی رو که به دهنت میبردی با لثه هات محکم فشار میدادی و گریه میکردی ...حدس ما براین بود که میخواد دندونت در بیاد و بعد چندوقت همینطورهم شد. یه روز که دستمو تو دهانت گذاشتم که با لثه هات فشار بدی و دردت تسکین پیدا کنه متوجه تیزی دندونت شدم و خیلی خوشحال شدم ... روز 13 مهر بود . خونه مامان جون بودیم. مامان جون هم بنا به رسم قدیمی و همیشگی برات برنج سرخ کرد و رو سقف خونه ریخت تا پرنده ها بخورن و دندون پسرم راحتتر دربیاد...  مامان جون رایان، مامانی من ، دستت درد نکنه...من و رایان خیلی دوستت داریم از وقتی که تو به دنیا اومدی مامان جون و بابا جون برامون خیلی زحمت کشیدن. ...
6 آبان 1393
1